رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

4ماهگیت مبارک

عزیز مامان 4 ماهگیت مبارک قربونت بشم که امروز حسابی با کارات دلبری میکردی خنده هات دیگه به قهقهه تبدیل شده و یه چیزایی هم میگی که نمیدونم بگم چیه در واقع(هرچی فکر کردم که بتونم بنویسمشون نشد!!!!!!!!!!!!!!) ایشالا همیشه سالم باشی فندقی من         ...
26 دی 1390

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان.اومدم که بگم دیشب خیلی بلا شده بودی تا ساعت 2 هرکاری میکردم بخوابی نمیشد فقط دوست داشتی بغلت کنیم تا میذاشتیمت زمین بیقراری میکردی بالاخره تونستم بزور بهت شیر بدم که خوابت برد گذاشتمت تو گهواره ت اومدم قطره مو ریختم تو چشمم (آخه چند هفته ای هست که مامان چشماش درده) اومدیم بخوابیم به بابایی گفتم "سعید سروصدا نکنیا،آروم" که بابایی خندید گفت "خانم بیداره" گفتم "برووووووووووووووو" اومدم دیدم بعععععععععععله بیدار بودی باز شیر دادم و و گذاشتمت رو پاهام تا خوابت برد.منم رفتم خوابیدم .......سروصدات که اومد بیدار شدم دیدم هوا روشنه باورم نمیشد اولین باره که داری بیدار میشی ساعت 7 بود و شما 5 ساعتو کامل خوابیده بودی (خداروشکر)باز ش...
26 دی 1390

نظرات کووووووووووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟

بشنوید ماجرای نظرات وبلاگ دخترکمان(امروز یکشنبه ٢٥/١٠/٩٠) امروز ظهر دخترکمان را حمام داده و بعد از نوش جان کردن شیر خودش خوابید.ما خوشحال و مسرور از اینکه میتوانیم چند ساعتی را وبلاگ گردی کرده و کمی گردوغبار وبلاگمان را با فراغ خاطر بیشتری برطرف کنیم پای لپتاپمان جلوس کردیم هر چند خواب امان از چشمان مبارک برده بودند اما دیدیم خیلی حال میدهد بدون اینکه بخواهیم پاهایمان را برای آرام کردن بچه بجنبانیم، سیری در وبلاگ ها داشته باشیم،بدین منظور قید خواب را زده به امر خطیر وبلاگ گردی مشغول شدیم.بعد از کلی گشت و گذار گفتیم سری هم به منوی کاربری خودمان بزنیم.دیدیم نظری برای تایید نداریم ظاهرا در آن ساعت کسی ما را دوست نداشته، نظرمان به ق...
25 دی 1390

اندر احوالات من و رومینا و آقای پدر (ماجرای امروز شنبه 24/10/90)

این خانم گلی دیشب حسابی حال ما را(شما بخونید فقط من را) بسیار گرفت. میگی چی شده؟میگم الان... دیشب ١ به خواب ناز رفت ٢ چشمان زیبایش را گشود تا ٢:٣٠ بسی  تلاش میکردم که بفهمانم "مامان بخواب صبح نشده " سرانجام خوابید و ما خوشحال به رختخوابمان بازگشتیم  ٤ باز صدای زیبایش گوشهایم را نوازش داد مجدد تا ٤:٣٠  تلاش قبلی مان را تکرار کردیم چشمان مبارک را که بستیم صدای گریه ش باز گوش فلک را کر کرد نیم نگاهی به ساعت موبایلمان انداختیم  دیدیم بععععله ساعت پنج صبح!! می باشد و بسیار مشعوف شدیم که بسیار خوابیده ایم ! !باز تلاش خود را برای خو...
25 دی 1390

3 ماه و 23 روزگی فندقی من(برابر با 3شنبه20/10/90)

سلام عزیز دل مامان .امروز صبحم مثل همیشه وقتی اومدم سراغت دیدم  بیداری و تا مامانو دیدی و وقتی بهت گفتم سلام خوشگل مامان صبحت بخیر یه لبخند خوشگل تحویل مامان دادی و مامان حسابی خستگی شب بیداری های دیشبو فراموش کرد قربونت برم که خیلی قشنگ با اون دهن بی دندونت واسم میخندی مامانی من یه کم ناراحتم میدونی چرا؟؟دیشب که پیش مادربزرگت(مامان بابایی) بودی همش داشت بهت میگفت بگو بابا بگو بابا...یه کم دلم گرفت چرا این وسط هیچکس مامانو زحمتاشو نمیبینه شب بیداریاشو نمیبینه؟ ؟دوست دارن اولین چیزی که به زبون بیاری اسم پسر خودشون باشه یعنی اگه بچه دخترشونم بود همین کارو میکردن؟؟!!!!مسلما اون موقع بچه باید تمرین مامان گفتنو میکرد،نه؟؟؟ بی...
24 دی 1390

3ماه و 25 روزگی فندقی(22/10/90)

عکسای دیروز(پنجشنبه٢٢/١٠/٩٠برابر با ٣ماه و ٢٥ روزگی جوجو) خانم گلی     قربونت برم یه موقع هایی وقتی داری شیر میخوری دستاتو اینجوری میگیری اینم عکسایه ٣ماه و ٢٥ روزگیت     اینم شاخه گلی که دیروز بابایی واسه مامان گرفته بود مرسی بابایی ...
24 دی 1390

ماجرای 116مین روز زندگی رومینا(3ماه و 21 روز)(برابر با یکشنبه 18/10/90)

  ماجرای امروز رو واست تعریف میکنم فندق خانم من برو ادامه مطلب بقیه شو اونجا واست نوشتم   ... جوجو خانم بذار واست بگم که این بابایی چقدر به مامانی کمک میکنه.. .صبح که هر دومون چشامونو وا میکنیم بابایی نیستش من تنهایی پوشکتو عوض میکنم میشورمت و آرومت که کردم میرم صبحانه میخورمو البته صبحانمو کنار خودت میخورم که اگه بهونه کردی پیشت باشم فندقی من.بعد از صبحانه میرم سراغ ناهار پختن شما رو هم میذارم تو سالن که از اپن ببینمت گاهی اوقات دختر خوبی هستیو اهنگ که میذارم واست ارومیو با خودت بازی میکنی اما گاهی اوقات مثل امروز حسابی بدخلقی میکنیو من باید از هر ترفندی واسه آروم کردنت استفاده کنم امروزم اومدم که از عروسکت که قرم...
24 دی 1390

3 ماه و 24 روزگی رومینا(برابر با4شنبه21/10/90) و هوای لطیف امروز

مامانی امروز هوا خیلی عالی بود، ابری با نم نمای بارون. چون سرد نبود و مناسب شما هم بود بخاطر همین با بابایی تصمیم گرفتیم که بعد از ناهار بریم بیرون.. عکسای امروزو گذاشتم تو ادامه مطلب خوشگلم   اینم رومینا و بابییش که داره میوه نوش جون میکنه اینم رومینا و مامانیش و ....خلیج فارس     و بابایی و رومینا   ...
24 دی 1390

هدیه خاله راضیه به رومینا

عزیز مامان، خاله راضیه واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا از شیراز برگشت. **  خونه پدرجون بودیم که خاله اومد. وقتی از راه رسید بغلت کرد و گفت:" واسه جوجوم هدیه آوردم" بعد هم ازش رونمایی کرد و دیدیم که یه عروسک خوشگله مرسی خاله راضیه ...
23 دی 1390